راز
از ازل نور تو بودی در عالم هستی
رها کردی انعکاسی در خاک
اسیر شد نوری تنها به خاک
تو گفتی که پیش آی، که عاشق خویشتنم
تو بیا معشوقه شو
بیا که قطره آب جایی نرود جز به دریا
قدمی پیش آمدم
جمله ذرات وجودم در آتش شد
یک به یک نزد تو آمد هرچه بود
اما خاک نیامد
تل خاکی به جا ماند زمن
گفتم چه شد خداوندا
گفتی که جرعه عشقی نوشانده بودیم خاک را
عشق را نوشیدی و
خاک بر جای ماند
نور با تو در آمیخت و خاک انسان قرنهاست که سرگشته پریشان است
جمعه 14 تیر 1392 - 7:43:40 PM